مادر
مادرم مادرم مادرم مادرم .. بزرگ شديم ... و فهميديم كه دارو آبميوه نبود .. بزرگ شديم ... و فهميديم بابابزرگ ديگر هيچگاه باز نخواهد گشت همانطور كه مادر گفته بود .. بزرگ شديم ... و فهميديم چيزهايي ترسناك تر از تاريكي هم هست ... بزرگ شديم ... به اندازه اي كه فهميديم پشت هرخنده مادرم هزار گريه بود .. و پشت هر قدرت پدرم يك بيماري نهفته بود ... بزرگ شديم ... ويافتيم كه مشكلاتمان ديگر با يك شكلات،يك لباس يا كيف حل نمي شود ... و اينكه والديمان ديگر دستهايمان را براي عبور از جاده نخواهند گرفت ، ويا حتي براي عبور از پيج و خم هاي زندگي ... بزرگ شديم ... و فهميديم كه اين تنها ما نبوديم ك...
نویسنده :
مامان
16:18